سهی اندیش را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:

 

برخی عوامل اساسی وجود دارند که احساس امنیت و تحت محافظت قرار داشتن، احساس دریافت گرمای واقعی توسط والدین و مراقبین مهم، ارزشمند بودن به عنوان یک فرد منحصر بفرد، و تعهدی واقعی  به تشویق و حمایت را در کودک پرورش می دهد.

 اگر روشی که کودک خود را درک می کند مبتنی بر مفهوم "خود واقعی" باشد ، توانایی وی برای کشف و طی زندگی براساس تمام پتانسیل هایش را می توان محقق ساخت. و اگر این عوامل اساسی وجود نداشته باشند ، کودک ممکن است مکانیسم دفاعی خاصی را برای جبران اضطراب ناشی از احساس ناامنی ، عدم ارزشگذاری و دوست داشتنی نبودن ، ایجاد کند.

تحقق خود، هدف مطلوب و سالم است. اما یک هدف جایگزین دیگر که از سلامتی کمتری برخوردار است نیز ، وجود دارد و آن اینکه هویت، توسط خود ایده آل شکل بگیرد. همانطور که کارن هورنای میگوید، هنگامی که خود ایده آل سعی کند احساس ناکافی بودن و عزت نفس پایین را جبران کند، بدنبال مطلق برای کسب افتخار و عظمت است . جایی که فرد درحالی که در ناخودآکاه خود احساس می کند دارای کمبود ونقص است و به عبارتی به اندازه کافی خوب نیست، درخود شخصیتی می سازد که باید همه چیز درست و کامل باشد. بدین ترتیب ممکن است سعی کند تا جایی در حد آرمانی زندگی کند که هیچ ارتباطی با خود واقعی اش نداشته باشد.

با این توصیف این پیامهای درونی درباره "به اندازه کافی خوب نبودن" از کجا نشات می گیرد؟ خب برنامه نویسی شرطی اولیه، یعنی انتظاراتی که والدین از کودک توقع دارند، یکی از نامزدهای احتمالی شکل گیری این پیامهای درونی است. رفتار کودک توسط پیامهایی از طرف افراد مهم زندگی مبنی بر  انتظاراتشان از او ، کنترل می شود. حتی مواقعی وجود دارد که این دستورالعمل از طرف افراد مهم، غیر کلامی است؛ یعنی کودک درک ضمنی ای از این که این کاری است که باید انجام شود ، یا این چیزی است که انتظارش میرود، دارد.

مهمترین هدف کودکان خردسال، دوست داشته شدن و مورد مراقبت قرار گرفتن توسط والدین و سایر مراقبین مهم است. زندگی کودک به نحوه درک او از این مساله بستگی دارد. کودکان مادامی که در خانه هستند و روابط اجتماعی ندارند، راهی برای مقایسه آنچه که در خانه خود می بینند و تجربه می کنند با تجربه دیگران در مورد معنای بودن در یک خانواده ندارند. درکی از این که چرا مردم این گونه هستند و چرا اینگونه رفتار می کنند، ندارند. تا زمانی که فرصتی پیدا کنند، زندگی ای خارج از خانه (مثل رفتن به مهد کودک یا مدرسه) داشته باشند وبتوانند مقایسه کنند.

ناامیدی از احساس "به اندازه کافی خوب نبودن" چیزی است که همه ما در برخی موارد در زندگی تجربه خواهیم کرد. البته مواقعی وجود خواهد داشت که بهترین کاری را که می توانیم انجام دهیم ، اما برای این که که ما را به جایی برساند که می خواهیم باشیم یا فکر می کنیم باید باشیم، کافی نیست. طبیعتا این احساس اگر مربیان ما (والدین و مراقبت کنندگان مهم) هدفشان در پرورش و تربیت ما " خودشکوفایی"، و انتظاراتشان معقول و منطقی باشد، کوتاه مدت بوده و دوام نخواهد داشت.

تلاش برای بدست آوردن عشق، تایید و محبت را در خانواده هایی که عملکرد ناکارآمدی دارند، مثلا ازکودکان خود سوءاستفاده می کنند، خشونت بکار می برند، اعتیاد دارند یا خودشیفته هستند، مقایسه کنید. احتمالاً کودکان درک نمی کنند که بزرگسالان ناسازگار غالبا مسئولیت رفتار خودشان ، یا تأثیر رفتار بر فرزندانشان را بر عهده نمی گیرند. در نتیجه ، ممکن است کودک به طور ناخودآگاه تلاش کند تا مشکلات بزرگسالان پیرامون خود را برطرف کند تا بتواند عملکرد ناسازگار را اصلاح کند. کودک فکر می کند، " آیا اگر من بهترینی باشم که می توانم باشم، همه را خوشحال نمی کنم"؟ و" اگر همه خوشحال باشند، باعث نمی شود که مرا دوست داشته باشند و بخواهند ازمن مراقبت کنند"؟

اما واقعیت این است که رفع مشکلات بزرگسالان کار کودک نیست . این کار غیرممکن است. و در نهایت، کودک ممکن است این عدم توانایی در رفع مشکل را به عنوان یک نشانه  یا یک  دلیل اثبات "به اندازه کافی خوب نبودن" خود درک کند، زیرا مشکل هنوز وجود دارد و او هرگز نمی تواند آن را برطرف کند.

دسته دیگری از عوامل موثر در باور " به اندازه کافی خوب نبودن"، اختلال عملکرد است. اگر در خانواده ای فرزندی متوفی وجود داشته باشد و والدین از نظر عاطفی و روانی وابسته به او مانده باشند( هنوز از یاد وخاطره او زیاد صحبت می کنند) ، ممکن است امیدها و انتظاراتی که ازاو داشتند به  کودک "جایگزین" منتقل شود، که ممکن است این احساس را بوجود آورد که او باید جای همشیر(خواهر یا برادر) متوفی را پرکند. کودک جایگزین اغلب به درخواستهای بزرگی که بر او تحمیل شده است ، با نیاز مبرم به بهترین بودن، که معمولاً از طرف والدین ایجاد، تغذیه، و خواسته  می شود، پاسخ می دهد.

اما کاردر اینجا متوقف نمی شود. غالباً مقایسه های غیرواقعی و آرمان گرایانه با آن مرحوم وجود دارد که کودک جایگزین هرگز نمی تواند به اندازه کافی آنرا پر کند. جالب اینجاست که ایده آل سازی فرزند متوفی خیالی است که توسط والدین صورت گرفته ، در حالی که خود ایده آل سازی کودک جایگزین پاسخی است به خیالپردازی ایده آل شده همشیر متوفی توسط والدین، و تلاش برای رسیدن به کمال راهی برای رقابت با آن مرحوم آرمانی است. ممکن است به کودک جایگزین مرتبا یادآوری شود که نمی تواند به پای آن مرحوم برسد. حتی اگر در واقعیت برتر هم باشد، تلاشهای او همواره کم و ناقص تلقی میشود.

برای برخی از کودکان جایگزین، "نیاز به بهترین بودن" و نه به اندازه کافی خوب بودن، به صورت هدف و آرزویی برای جبران خسارتی که والدین از فقدان دیده اند، درمی آید. بسیاری از این کودکان بر این باورند که وظیفه آنهاست که درهرکاری به بهترین سطح برسند تا والدینشان زندگی را ارزشمند ببینند و دلیلی برای احساس زندگی داشته باشند. در اصل ، آنها نقش خود را در درون خانواده به عنوان ناجی والدین شکل می دهند.

واقعیت این است که تا زمانی که غم و سوگ والدین حل نشده، نمی توان کودک جایگزین را همانگونه که هست، خارج از فانتری والدین دراین که چه باید باشد، دید. انچه می توان در این کودکان دنبال کرد فرسایش عزت نفس و اعتماد به نفس است که در بعضی مواقع با اضطراب  و افسردگی همراه است . با این وجود نیاز به انجام همه چیزدرهرموقعیتی درحد کامل و به بهترین شکل ممکن، می تواند ادامه یابد.

هدف هرکسی که گرفتار معضل " به اندازه کافی خوب نبودن" است، دور شدن از تصویرخودایدآل شده و نفرت از خود ایجاد شده است. هدف دست کشیدن از نیاز کنترل زندگی از طریق همیشه بهترین بودن، متوقف کردن همیشه خوب بودن، دست کشیدن از خشنود ساختن دیگران با گذشتن از احساس واقعی خود، و دست کشیدن از تلاش برای نجات خانواده از درد گذشته و آینده است .

تشخیص دهید که شما خود شرطی شده نیستید. یک انتخاب دارید. می توانید انتخاب کنید که همان شرایط شرطی شده را نگهدارید و بارها و بارها رنج ببرید، یا می توانید آنچه را یادگرفته اید و برنامه ریزی شده اید زیر سوال ببرید. بخصوص اگر برایتان نارضایتی به همراه داشته و چیزی برای خودشکوفایی و تحقق خود برایتان نداشته است.

اعتبار انتظاراتی را که برای شما قرار داده شده است، زیر سوال ببرید. آیا انتظار واقع بینانه وعملی است؟ آیا این انتظار برای شما معنی دارد؟ آیا با آنچه شما هستید مطابقت دارد؟ آیا در محدوده کاری که شما می توانید و می خواهید انجام دهید هست ؟ زیرا اگر کسی برای شما انتظاری را ایجاد کرد به این معنا نیست که صحیح است .

این که فکر می کنید یا معتقدید که به اندازه کافی خوب نیستید ، به این معنی نیست که شما به اندازه کافی خوب نیستید. این فقط چیزی است که دیگران ممکن است فکر کنند یا به آن اعتقاد داشته باشند ، و می خواهند شما هم به آن اعتقاد داشته باشید. برای مقابله با این فکر منفی ، لیستی از چیزهایی که هستید و زمینه هایی که در آن برتری دارید و می توانید خوب انجام دهید، یا حداقل  به اندازه کافی خوب هستید، تهیه کنید. می توانید از خود بپرسید که چرا آن جنبه های مثبت تان توسط افراد مهم زندگی تان به رسمیت شناخته و تصدیق نشده است.

تمرین نکنید که افکار و احساسات منفی خود را "تغذیه کنید". اگر افکار منفی را با شایعاتی که خودمان می سازیم (تفسیرهای خطایی که می کنیم) تغذیه نکنیم، درنهایت از بین خواهند رفت.

مسئولیتهایی را که به خاطر خانواده، به خود تحمیل کرده اید شناسایی کرده و زمین بگذارید. این مسئولیت آنهاست نه شما. به این قانون طلایی توجه کنید: کاری را برای دیگران انجام ندهید که خودشان برای خود انجام نمی دهند .

در هر لحظه بهترین تلاش خود را انجام دهید. هیچ کس دیگری نمی تواند یا نباید هدفی را که برای خود تعیین کرده اید، زیر سوال ببرد. وقتی شروع می کنید به تعریف چیزهایی که برای خودتان شخصا مهم است ، از ایده های از پیش تعیین شده دیگران درمورد شما که چه کسی باید باشید ، فاصله بگیرید و شروع کنید به ایجاد شخصیت مورد نظر خود.

 

 

 

 مهناز مرادی "مشاور-زوج درمانگر"

مطالب و ویدئوهای ما را در صفحه اینستاگرام مرکز دنبال کنید

#sahiandish_moshavere