سهی اندیش را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:

 

افسردگی بیماری رایجی است که همیشه دلایل قابل مشاهده ای برای آنکه بتوانید براحتی آنها را شناسایی کنید، وجود ندارد. به همین دلیل ممکن است احساس افسردگی کنید، بدون این که بدانید چرا.

زندگی پرمشغله باعث میشود همه چیز آنقدر سریع بگذرد که حتی نتوانیم تشخیص دهیم که مشغول انجام کارهایی هستیم که ما را به سمت احساس افسردگی هدایت می کنند. یا آنقدر به کارهایی روزمره عادت کرده ایم که متوجه نمی شویم آنچه انجام می دهیم ما را خوشحال نمی کند. 

اگر از این که احساس افسردگی می کنید متعجب هستید و در عین حال نمی توانید روی علت آن انگشت بگذارید، نگاهی به لیستی از اموری که ناآگاهانه شما را ناراحت می کنند، بیندازید.

 

  • انزوا و گوشه گیری:

تحقیقات نشان می دهند که فقدان ارتباط اجتماعی می تواند به افسردگی منجر شود. ممکن است عده ای زمان زیادی در ارتباط با دیگران نگذرانند، و فکر کنند مشکلی با تنها بودن خود ندارند، درحالی که عده ای دیگر زمان زیادی با دیگران در محیط کاری، گردهمایی های اجتماعی، و...سپری می کنند، و باز هم احساس تنهایی و افسردگی می کنند.هردو این حالات می تواند به افسردگی منجر شود.. اگر احساس افسردگی می کنید، به ارتباطات اجتماعی خود نگاه کنید. واقعا چند نفر در اطراف خود دارید. اگر تلفن را بردارید و همین الان بخواهید درخواست کمک کنید، یا حتی مکالمه ای صمیمانه داشته باشید، به چند نفر می توانید زنگ بزنید؟

هیچوقت برای ایجاد تغییر دیر نیست. اگر خودتان را از دوستان خوب یا فامیل جدا کرده اید، سعی کنید به آنها وصل شوید و ببینید می توانید همه چیز را دوباره بازسازی کنید؟ همچنین ببینید می توانید خود را درجایی که بتوانید با افراد جدیدی ملاقات داشته باشید، درگیر فعالیتهای جدید بکنید ؟

  • معنا و هدفی برای زندگی نمی یابید

فقط فلاسفه نیستند که به معنا و هدف زندگی فکر می کنند. درجوانی و نوجوانی احتمالا زمان بیشتری صرف تلاش برای یافتن خواسته هایتان از زندگی،  و این که چگونه به زندگی تان معنا ببخشید، می کردید. اما همینطور که بزرگتر شدید، آنقدر مشغول شدید که همه چیز را فراموش کردید.

پذیرش این که افسردگی شما به دلیل کمبود معنای زندگی باشد، می تواند دشوار باشد. می توانید خانواده و شغل خوبی داشته باشید و همچنان هر روزدر اطراف احساس افسردگی قدم بزنید، چون ارتباط عمیق خود با اهداف اصلی و آنچه در زندگی می خواهید بدست آورید را از دست داده اید.

هرکس معنای زندگی خود را درچیزی می یابد. بعضی آنرا درکار ، ارتباطات، کمک به دیگران ، یادگیری یا در خلاقیت می یابند. یک قدم به عقب بردارید و به زندگیتان نگاهی بیندازید. چه چیزی خوشحالتان می کند؟ به خاطر می آورید احساستان نسبت به هدفتان در زندگی چه بود و آیا هنوز در همان راستا قدم برمی دارید؟

شاید ده سال پیش فکر می کردید معنای زندگی تان در یافتن شغلی خاص است  ، اما حالا می دانید که این چیزی که واقعا بخواهید نیست. یاشاید در جهتی دیگر حرکت می کنید که واقعا به آن علاقه داشتید، اما حالا آنرا خوب انجام نمی دهید. هیچوقت برای تغییر دیر نیست. زمانی برای نگاه به زندگیت بگذار، شاید بتوانید چیزهایی را پیدا کنید که بظاهر و بطور سطحی شگفت انگیز است ولی درپنهان خسته تان می کند و در نهایت باعث ناراحتی و افسردگی می شود.

 

  • احساسات سرکوب شده:

می توانیم احساسات خود را به اولیه و ثانویه تقسیم کنیم. احساسات اولیه احساساتی هستند مثل غم ، خشم یا اضطراب. و احساسات ثانویه احساساتی هستند که در مورداحساسات اولیه منعکس می کنیم.

به عنوان مثال نسبت به چیزی خشمگین میشویم، بعد با احساسات ثانویه نسبت به آن خشم واکنش نشان می دهیم. ممکن است به خود بگوییم "چیزمهمی نیست، خودت رو ناراحت نکن"، یا " الان وقت مناسبی برای واکنش نشان دادن نیست"، و واکنشمان می شود سکوت، بی تفاوتی و یا حتی احتمالا لبخند.

اگر فکر کنیم هیجاناتمان درست نیستند ، آنها را سرکوب می کنیم و این می تواند به افسردگی منجر شود. انسان تنها موجودی است که می تواند به خاطر غمش غمگین شود، یا بخاطر خشمش خشمگین شود. ما بخشی در مغز داریم که به مااجازه خود اندیشی می دهد. 

بسته به این که چگونه پرورش یافته باشیم ، می توانیم ارزشهای متفاوتی داشته باشیم  وبه خودمان بگوییم که این هیجان خاص را نباید داشته باشیم. این که دخترها گریه نمی کنند چیزی نیست که معلم آموزش داده باشد. میتواند آموخته ای از ارزشهای خانواده باشد که نباید اضطراب یا گرفتاریهایتان رابه دیگران نشان دهید.

اگر خود را  با احساس اولیه ای که دارید همتراز نکنید، احساسات ثانویه شما شروع می کنند به از درون شما را از بین بردن. به شما می گویند که نباید به خودتان اجازه دهید که این هیجانات را داشته باشید. رفتار و مقابله با هیحانات سرکوب شده، یا به عبارتی "تنظیم هیجانات" سخت است زیرا شما با خودتان می جنگید ، اما می توان آنرا انجام داد. 

سعی کنید بفهمید چرا درمورد بعضی چیزها غمگین هستید. آیا خودتان را به خاطرچیزهایی که حتی بد نیستند ،مورد شماتت قرار می دهید؟ آیا افسرده هستید و به خودتان می گویید نباید این احساس را داشته باشید، چون افسرده بودن نشانه ضعیف است؟

این احساسات سرکوب شده باید رها شوند. خودآگاهی مهارت مهمی است که می تواند در شناخت و تعدیل و مدیریت هیجانات کمک موثری باشد. به خودتان نگاه کنید و ببینید چه احساسی دارید{ می توانید از ژورنال احساسات برای ثبت و دیدن افکار و احساسات خود استفاده کنید}.به خودتان قول دهید که آنها را احساس کنید. انجام این کار ممکن است برای بعضیها کافی باشد و حس کنید که بار سنگینی را از روی دوش خود برداشته اید. اما اگر فکر می کنید برای انجام این کار نیاز به کمک دارید، به یک درمانگر مراجعه کنید. 

 

  • صدای سرزنشگر درونی

اگر تا به حال مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشید، یا شاهد مورد آزار و اذیت قرار گرفتن کسی بوده باشد، می توانید شدت تاثیر گذاری آن بر خلق و خوی تان را بفهمید. حالا تصور کنید که این صدای سرزنشگر از بیرون نباشد بلکه صدای سرزنشگر هر روز از درون شما برخیزد. هیچ کس عمدا سعی نمی کند چنین چیزی را انتخاب کند، امابسیاری از ما ناهشیار آنرا انجام می دهیم. این خود سرزنشگری شاید بعد از هر اشتباه  یا شکست شروع شود. شاید این کار در ابتدا چیز مهمی نباشد، اما اگر آرام آرام این گفتگوی سرزنشگر درونی افزایش یابد و خود را هر روز مورد حمله قرار دهید، مطمئنا احساس افسردگی خواهید کرد.

ممکن است شناسایی این نوع از افسردگی  برای شما سخت باشد و نتوانید تشخیص دهید چقدر به خودتان در این مورد خاص سخت می گیرید . توجه کردن به افکار اتوماتیک، و خود-مشاهده گری را شروع کنید. آیا فشار زیادی روی خودتان وارد می کنید و اگر مطابق انتظاراتتان زندگی نکنید، احساس ناخوشایندی خواهید داشت؟ آیا آنقدر به بیش از حد از خودتان انتقاد کردن عادت کرده اید، که متوجه کارتان نیستید؟ یک صدای منتقد و سرزنشگر درونی می تواند به سادگی به افسردگی منتهی شود. اگر احساس افسردگی می کنید ولی نمی توانید بفهمید چرا افسرده هستید، این امر میتواند یک دلیل آن باشد.  

اگر درگیر این گفتگوی منتقد درونی هستید ، میتوانید هر آنچه را در یک روز به ذهنتان وارد می شود، بنویسید و سپس به آنچه نوشته اید نگاهی بیندازید. آیا با کس دیگری اینطور صحبت می کنید؟ اگر نمی توانید از خودتان و گفتگوهای درونی تان خلاص شوید، لازم است یا در جستجوی یک درمانگر باشید، یا از "جزوه کار تنظیم هیجانات" استفاده کرده و با انجام دقیق تمرینها و بکارگیری تکنیک ها، از گفتگوهای درونی خود خلاص شوید.

نکته نهایی

افسردگی اختلالی خلقی است ، پس لازم است آنرا جدی بگیرید و مدیریتش کنید. همانطور که می دانید اگر سرماخوردگی جدی ای داشته باشید یا کمر درد شدیدی داشته باشید، نمی توانید آنرا نادیده بگیرید و فقط امیدوار باشید که خودبخود برطرف شود، افسردگی نیز همینطور است . خودبخود برطرف نمیشود مگر آنکه تصمیم به درمان آن بگیرید.

 

 

 

 مهناز مرادی" مشاور- زوج درمانگر

مطالب و ویدئوهای ما را در صفحه اینستاگرام مرکز دنبال کنید:

#sahiandish_moshavere